مطهره صندلی را کشان کشان برده تا جلوی کمد و رفته روی آن و بسته آدامس را برداشته و نشسته سرش. یکی می جَود، قورت می دهد و دومی. سر بزنگاه رسیدم و آدامس ها را گرفتم. گریه کرد و اشک ریخت. اشک های درشت و شفافش تند تند می چکیدند، پا می کوبید و با گریه می گفت: "مامان بده، آدامس ها رو می خوام" و من مصمم و جدی ایستادم و گفتم: "نه عزیز دلم، نمی شود، تا شب هم گریه کنی خبری از آدامس نیست" به خاطر خودش. به خاطر سلامتی اش، چون دوستش داشتم، چون دوستش داشتم.

خدای مهربانم، جسارتاً این روزها تو را می فهمم. وقتی اصرار می کنم، پا می کوبم، اشک می ریزم و تو می گویی: "نه عزیز دلم، نمی شود" چون می دانی برای سلامتی ایمانم خوب نیست، چون دوستم داری، چون دوستم داری.

 

* مطمئنم که دوستم دارد، مَثَل مهر مادر و فرزندی ست. مادرها همه ی بچه های شان را دوست دارند. حتی بچه های بد و حرف گوش نکن را.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها