دوباره اسباب کشی داریم. می خواهیم به خانه ی پنجم و شهر سوم برویم. این تعداد جابه جایی آن هم در شش سال و خردی زندگی مشترک، هرچند سخت و طاقت فرساست اما برای من به سان یک رستاخیز بزرگ است.
دفعات اولی که می خواستیم اسباب کشی کنیم، انگار داشتند جانم را می گرفتند! دلتنگ و غمگین میشدم. وقتی وسیله ها را می بردیم، ساعتی با آن خانه، خلوت می کردم. توی خانه چرخ می زدم و دست به دیوارها می کشیدم. یاد خاطرات و روزهایی که در آن خانه گذشت می افتادم. باورم نمیشد این چنین با چند دیوار و سرامیک انس گرفته باشم!
 به خانه ی جدید که می رفتم شور و هیجانی مرا دربرمی گرفت. برای قسمت هایی از خانه که موکت نداشت موکت می خریدیم. به سایز پنجره های جدید، پرده می دوختم، کاغد دیواری های قشنگ می چسباندم. از سقف اتاق بچه، ماه و ستاره آویزان می کردم و روی دیوارش برچسب و شعر و نقاشی میزدم. تمیزکاری و آراستن و مرمت های گوناگون! 
وقت رفتن که میشد، دوباره دلم می گرفت. شگفت زده میشدم و می گفتم: "چه قدررر زود گذشت. اصلاً ارزشش را داشت این همه وقت گذاشتن و ریزه کاری و آراستن؟!"

ماجرای دنیا همین است. 

ملک الموت را که دیدم با خودم زمزمه خواهم کرد: "چه قدررر زود گذشت. اصلاً ارزشش را داشت این همه وقت گذاشتن و ریزه کاری و آراستن؟!"

.

.

.

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ . . .

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ . . .

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ . . .



 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها